معمولا بچه ها معنی کلمه تکبررا نمیدانند پس اول بهتر است معنی کلمه را بگوییم و بدانند چه کاری انجام بدهند متکبر شدند.
تکبر یعنی :من فکر کنم از همه بهترم ، هر چیزی که من دارم از همه قشنگتر و بهتره و وسایلم را به دوستانم ندهم ، با کسی دوست نشم.
مثلا من برم یک کفش نو بخرم ، بعد به دوستانم بگم شما که از این کفشها ندارید کفش من قشنگه ، خوبه یک نفر با دیگران این جوری حرف بزنه؟
آفرین اصلا خوب نیست ، خداجون هم آدمهایی که تکبر دارند را دوست ندارد.
داستان تکبر
طاووسی زیبا در جنگلی سرسبز زندگی می کرد. او بال و پر و دم بسیار زیبایی داشت. روی پرهایش نقطه های بزرگی مثل چشم های درشت به نظر می رسید. رنگ سبز و آبی پرها، چشم همه حیوانات را خیره می کرد. برای همین وقتی طاووس می دیدکه حیوانات جنگل باتعجب وتحسین نگاهش می کنند، دمش را باز می کرد و با آن چتر زیبایی درست می کرد و با ناز و غرور جلوی چشم آن ها راه می رفت و فخرمی فروخت. حیوانات جنگل هم که دم زیبای او را دوست داشتند، به او نمی گفتند که پاهای زشتی دارد و صدایش هم اصلاً خوب نیست. طاووس چون خودش را از همه بهتر می دانست با هیچ کس دوست نمی شد و همیشه تک و تنها بود.
در کنار جنگل سبز، رودخانه ای بود که تمام حیوانات برای نوشیدن آب به آنجا می رفتند. یک روز طاووس به سوی رودخانه رفت تا هم آب بنوشد و هم دم زیبایش را به حیوانات نشان بدهد. او سرش را بالا گرفته بود و به هیچ کس نگاه نمی کرد. دو تا خرگوش که یکی از آن ها رنگش سیاه بود و مشکی نام داشت و دیگری سفید بود و به او برفی می گفتند، داشتند با هم بازی می کردند که طاووس را دیدند و به او گفتند: «سلام به طاووس قشنگ، پرنده خوش آب و رنگ، چتر دمت چه نازه ، وقتی که بازِ بازه ، گاهی نگاه کن به زمین، دوستای خوبتُ ببین، اما طاووس به آن ها که سعی می کردند، توجه او را جلب کنند، اصلاً اعتنا نکرد و همان طور که سرش را بالا گرفته بود، با غرور به راهش ادامه داد.
او بوته بزرگ خارداری را که سر راهش بود ندید و دم بلندش به آن گیر کرد. طاووس خواست دمش را آزاد کند، اما کار آسانی نبود و تعدادی از پرهایش کنده شدند. طاووس به قدری از این پیشامد ناراحت شد که فریاد کشید و با صدای بلند گریه کرد. برفی و مشکی که کمی از او دور شده بودند، صدایش را شنیدند و پشت سرشان را نگاه کردند و او را دیدند.
فوراً برگشتند و کمکش کردند تا از بوته دور شود. برفی پرهای کنده شده طاووس را جمع کرد و به عنکبوت درشتی که داشت از آنجا رد می شد گفت: «خاله عنکبوت، دم قشنگ طاووس کنده شده بیا به او کمک کن» عنکبوت ایستاد و پرسید، چه کار باید بکنم؟» مشکی گفت: «من و برفی پرها را سر جایشان قرار می دهیم و تو با آب دهانت تار درست کن و آن ها را بچسبان، خاله عنکبوت گفت: «باشد، این کار را می کنم، بعد از آن برفی و مشکی پرها را یکی یکی و با دقت سر جایشان گذاشتند و عنکبوت آن ها را با آب دهانش چسباند. دم طاووس به شکل اولش در آمد. طاووس خیلی خوشحال شد و از خاله عنکبوت و برفی و مشکی تشکر کرد و با آن ها دوست شد.
آن روز برای طاووس روزی فراموش نشدنی بود؛ چون برای اولین بار دوستانی پیدا کرد و فهمید که نباید به خاطر زیبایی ظاهری مغرور باشد. حالا برای او مهم بود که دوستانی داشته باشد و به آن ها محبت کند؛ دوستانی که در هنگام سختی ها به یاری او بشتابند و هنگام خوشی ها در کنارش باشند. فردای آن روز طاووس از مشکی و برفی و خاله عنکبوت و دوستان آن ها دعوت کرد که به خانه اش بیایند و مهمانش باشند. آن ها آمدند و چند ساعتی را در کنار هم با شادمانی سپری کردند. پس از آن نیز حیوانات جنگل ندیدند که طاووس سرش را با غرور بالا بگیرد و با تکبر راه برود.
تصویر لوح
این سه تا پسر باهم دوست هستند و همیشه باهم بازی می کنند.
بابای پرهام براش یک کفش نو خریده وقتی اومد پیش دوستاش کفشهاش را نشون داد حامد و حمید گفتند: مبارکِ چه کفشهای قشنگی
پرهام گفت: بله خیلی قشنگِ بابام برام خریده شما که از این کفشها ندارید ( چه حرف بدی زد) دوستاش گفتند: بیا باهم بازی کنیم . پرهام سرش را گرفت بالا گفت : نه من با شما بازی نمی کنم کفشهام خراب میشه
بچه ها ببینید چقدر بد حرف میزنه دوستاش را ناراحت کرد چون با تکبر صحبت میکنه .
دوستای پرهام خیلی ناراحت شدند به پرهام گفتند: پرهام اگر کفشهات خیلی خوبه بپر توی این گودال آب اگر کفشهات خراب نشد معلومه که خوبن
بچه ها پرهام آنقدر غرور و تکبر گرفته بودش که اصلا گودال را نگاه نکرد و زود پرید فکر میکرد که گودال کوچولوئه ولی افتاد تو گودال تمام لباساش خیس شد پرهام ناراحت و گریان رفت خونه مامان گفت: چی شده؟ پرهام جریان را تعریف کرد، مامان گفت: کار شما خیلی بد بوده نباید با دوستات با تکبر حرف میزدی برو از دوستات معذرت خواهی کن .
بچه ها پرهام لباساش را عوض کرد و رفت پیش دوستاش معذرت خواهی کرد .حمید و حامد هم از پرهام عذرخواهی کردند و باهم دوباره دوست شدند.
کارشناس حفظ:سرکارخانم بیات
ثبت دیدگاه