سلام ابراهیم
وقتی نوجوان بودم و تصویر تو را بر نقاشی دیواری خیابان ۱۷ شهریور می دیدم محاسن بلندت و کلاه بافتنی قهوه ای رنگت، نظر مرا به خود جلب می کرد! رابطه ای با شهدا نداشتم و شاید علاقه ای هم نبود اما چهره ات گیرا و زیبا بود.
سالها گذشت در خیابان به جستجوی مکانی بودم که نمازم را بخوانم مزار چند شهید گمنام در حاشیه پادگان سپاه در تهران بهترین جایی بود که پیدا کردم، کتابت را آنجا دیدم و نوشته بود این کتاب را بخوانید و به دیگران بدهید تا بخوانند!
من خواندم و غبطه خوردم به تو!
همسرم کتاب تو را خواند و حسابی آن را تبلیغ کرد و من دیدم چند نفر به برکت سرگذشت تو نمازخوان شدند!
خوش به حالت که زندگی نامه ات برایت باقیات الصالحات است!
خوش به حالت که راهنما شده ای به سوی خدا!
اگر نزد پروردگارت روزی می خوری، ما را هم دعا کن!
خیلی به دعایت احتیاج داریم، به دعای تو و همه همراهانت!
به دعای همه اولیا و شهدا!
دعا کنید برایمان، دعا کنید تا خون شما را هدر ندهیم!
دعا کنید تا دل امام زمان را به درد نیاوریم!
دعا کنید تا از شتاب کنندگان در رفع حوایج حضرتش باشیم!
خیلی برایمان دعا کنید!
اگر بر سفره سیدالشهدا میهمان بودی از من هم یاد کن ابراهیم! از یک بچه محل قدیمی که الان دوست دارد بچه محل آخرتت باشد!
نویسنده دلنوشته : علی اکبر شیری جیان
از تهران
ثبت دیدگاه