حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

چهارشنبه, ۲ آبان , ۱۴۰۳ 20 ربيع ثاني 1446 Wednesday, 23 October , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1038 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 2 تعداد دیدگاهها : 0×
دلنوشته ای از عشاق : سلامی از حصار تنگ خاک تا بهشت برین
20 فوریه 2021 - 8:52
شناسه : 6099
بازدید 289
20

سلامی از حصار تنگ خاک تا بهشت برین، بر قلب پاکی که از تپیدن زمینی ایستاده و عند ربهم یرزقون شده است. سلامم از راهی دور است، از مسافتی خسته کننده، از زمین دل چرکین و از روحی ترک برداشته به تویی که نمی شناسمت. *شهید عزیز آقای ابراهیم هادی* : با چشمانی اشک بار […]

ارسال توسط :
پ
پ

سلامی از حصار تنگ خاک تا بهشت برین، بر قلب پاکی که از تپیدن زمینی ایستاده و عند ربهم یرزقون شده است.
سلامم از راهی دور است، از مسافتی خسته کننده، از زمین دل چرکین و از روحی ترک برداشته به تویی که نمی شناسمت.
*شهید عزیز آقای ابراهیم هادی* :
با چشمانی اشک بار و سینه ای گداخته از فراق برایت مینویسم، برایت مینویسم اما نه برای شرکت در مسابقه، نه برای پذیرفته شدن، فقط برای اینکه تو بخوانی، فقط بخوانی؛ که تو همرزم جان من بوده ای.
دیدن نامت یک اتفاق ساده نبود، حالا برایت خواهم گفت که درد فراق همچون تویی با سینه من چه کرده است.
*ای نازنین شهید بی ادعا،*
من اندکی از چشمه سعادت شما را نوشیده ام و می دانم این گوارای شیرین،چه طعم دلچسبی دارد. میدانم که رنگ زیبایش چه چشم نواز است چرا که من دختر همچون تویی هستم، دختر همرزم تو، دختر عملیات والفجر مقدماتی، دختر فکه، دختر لحظه های دلگیر تنها ماندن در آن بیابان داغ، دختر شهیدی که در کنار شماها جنگید و پیکرش در بیابان فکه سالها ماند و بعد از ۹ سال برگشت و این است افتخار تمام زندگی ام، سربلندی تمام روزهای عمرم و اندک جرعه ای از جام شهادت.
*عزیز نازنین* :
فکه برای من نامی آشناست که سالها با گوش جسم و جان شنیده ام، والفجر مقدماتی و بهمن سال ۶۱ نقشی که بر سنگ مزار پدرم حک شده است دردی ست که سالها سینه م را میسوزاند. اما پدرم اواخر بهار برگشت تا ما یک عمر چشم براه و بلاتکلیف نباشیم، پدرم با شما بود و همزمان با شما به آسمان پر کشید، دیدن نام شما در یک فراخوان برای من عجیب نبود اما حکایت شهادت شما مرا دوباره داغدار کرد؛ وقتیکه نام فکه و والفجر مقدماتی دوباره چشمانم را گریان کرد.
آه ای همرزم دلاور و ای رفیق مردی که نوازش هایش را هم به خاطر ندارم، ای شهید، ای عصاره عطر خوشبوی شهادت. تو را نمیشناختم تا چند ساعت پیش و اکنون گویی چشمه امیدی یافته ام برای رساندن پیغامی به پدری که داشتنش برایم آرزو شده است.
از در خانه کوچک من تا باب مجاهدان راهی بس دراز است اما باور دارم که شهدا ناظر و حاضرن.
پس درودی که از قلب شکسته ام سرچشمه میگیرد را به‌همراه دلتگی های سالهای پر حسرت پذیرا باش.
*شهید عزیز، ای تعبیر قرآن* :
تو آشنای منی، آشنای دوری که سالهاست نبوده ای و اکنون به یکباره در یک اتفاق عجیب ظهور کرده ای، یاد شما و آن عزیز سفر کرده من، تا ابد در قلب های ما زنده است و با عشق شما هر روز جانی تازه در کالبد ما میدمد و این حکایت یک عمر انتظار ماست: مردن از جور روزگار و زنده شدن با عشق شما.
ما را دریابید که فتنه های روزگار ناجوانمردانه بیداد میکند.

نویسنده دلنوشته : اکرم پورمرادی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.